کد مطلب:315297 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:179

سقوط از طبقه ششم
سید سعید آل ضیاءالدین، یكی از خادمان حضرت عباس علیه السلام می گوید:

هم چنان كه در حرم حضرت اباالفضل علیه السلام نشسته بودم، صدای صلوات، سرور و خوشحالی از داخل حرم شنیدم. فوری آمدم ببینم چه شده است. دیدم جوانی دراز كشیده و عرق سختی نموده و مردم دورش را گرفته اند.

پرسیدم: چه شده؟

یكی از افراد گفت: من برادر بزرگ خانواده هستم. این برادرم اسمش عبدالعباس است. او از ساختمان شش طبقه در بغداد سقوط كرد. او در حال بیهوشی و كما به سر می برد. ما او را به بیمارستان بردیم و تحت معالجه قرار گرفت. گروه پزشكی هر چه در توان داشتند به كار بردند.

پس از آزمایش و معالجه گفتند: حال برادرت ناامید كننده می باشد؛ ولی باید در بیمارستان بستری شود.

یك ماه برادرم در بیمارستان بستری بود، باز گروه پزشكی آزمایش های خودشان را به كار بردند، نتیجه حالش هم چنان كه بود هیچ گونه تغییری پیدا نكرد، گفتند: بهتر است او را به خانه ببرید تا استراحت بنماید و كار دست خدا است.

پس از شنیدن این خبر، با دیگر برادرها گفت وگو كردیم، تصمیم گرفتیم او را به خانه بیاوریم. از او فقط بدنی بی حس مانده بود كه فقط نفسی بالا می رود و می آید. غذای او فقط از راه آمپول به او می رسید.

وقتی به خانه آوردیم مادرمان، ما - نه برادر - را فراخواند و گفت: می خواهم او را نزد حضرت عباس علیه السلام ببرید، زیرا من این فرزندم را تیمنا و تبركا



[ صفحه 566]



عبدالعباس نامیدم. گمان نمی كنم كه حضرت عباس علیه السلام او را با این حال واگذارد.

ما طبق حرف مادرمان او را فردای آن روز به كربلا آوردیم، وارد حرم مطهر آن حضرت شدیم. از یكی از خادمان خواستیم كه او را به ضریح ببندد و برای سلامتی و عافیت او دعا كند.

خادم انجام داد، مرتب دعا می نمود و متوسل می شد. ما مقداری آب از روی قفل بر صورت برادرمان ریختیم، همین كه صورتش را با آب روی قفل شست و شوی دادیم، به هوش آمد و صدا زد: گرسنه ام.

یك مرتبه صدای صلوات و سرور از میان مردم بلند شد و هم چنان كه مشاهده می نمایید. اینك حالش خوب و صحت و سلامتی خود را از بركات حضرت عباس علیه السلام دریافته است. [1] .


[1] همان ص 98 تا 100.